فیک [ سرنوشت تلخ ما ] ( پارت یک )
من یونا هستم پدرم میخواست منو به بزرگترین مافیا کره بده ولی من عاشق یکی دیگه بودم و قبول نکردم و الان خیلی خوشهالم چون روز عروسیم با عشقمه ....
روز عروسی :
کوک: بادیگارد زود تر راه بیوفت زود باش
بادیگارد : قربان الان میریم چرا اینقدر عجله دارید؟
کوک: هه؟ عجله؟ نمیبینی دختری که عاشقشم داره جلو چشمام ازدواج میکنه؟
بادیگارد: متاسفم ...
کوک وارد سالن شد و کلتشو از جیبش در اورد و رو به پدر یونا گرفت
کوک: مردتیکه مگه تو ب من نگفته بودی یونارو ب من میدی ! میخواستی سر منو شیره بمالی؟
پدر یونا: اقای ... ک.. وک من واقعا متا... س..فم.... من..
کوک: هیسس باید بخاطر این کارت بمیری
( عکس یونا رو پست کردم )
روز عروسی :
کوک: بادیگارد زود تر راه بیوفت زود باش
بادیگارد : قربان الان میریم چرا اینقدر عجله دارید؟
کوک: هه؟ عجله؟ نمیبینی دختری که عاشقشم داره جلو چشمام ازدواج میکنه؟
بادیگارد: متاسفم ...
کوک وارد سالن شد و کلتشو از جیبش در اورد و رو به پدر یونا گرفت
کوک: مردتیکه مگه تو ب من نگفته بودی یونارو ب من میدی ! میخواستی سر منو شیره بمالی؟
پدر یونا: اقای ... ک.. وک من واقعا متا... س..فم.... من..
کوک: هیسس باید بخاطر این کارت بمیری
( عکس یونا رو پست کردم )
۱۷.۱k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.